هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

هستی دختر مامان و بابا

شب یلدا مبارک

دختر خوشگلم یلدات مبارک عمرتون صد شب یلدا دلتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت غم بمونه واسه فردا ...
30 آذر 1392

یه دنیا شادی

دختر زیبام بخند تا دنیا بهت بخنده بخند که دنیا محتاج خنده های زیباته شاد باش تا چرخ زمونه به دلت بچرخه شاد باش تا دلتنگیهایم کم شوند بخند تا شادی های دنیا همراهت باشند من فقط آرزوی تماشای خنده هایت را دارم هستی من خیلی دوست دارم ...
27 آذر 1392

مسافرت به ارومیه

سلام . بعد یه مدت طولانی بالاخره تونستم یه سر به وبلاگ دخترم بزنم تا بتونم به روزش کنم .یه مدته سرم حسابی شلوغه و نتونستم برادختر عزیزتر از جانم کاری بکنم.بعد ماه رمضان یه سفر 10روزه بطرف ارومیه داشتیم که تو مسیر  از شهرهای کاشان و سلطانیه زنجان دیدن کردیم .جاتون خالی خیلی خوش گذشت مخصوصا به هستی که خاله هاش و دایی هاش رو دید و حسابی همه رو سرگرم داشت.براتون عکسای تمام زندگیم ( هستی) رو میزارم تا ببینین این عکس مربوط به سلطانیه است . واقعا زیبا و با عظمت بود.هستی خیلی خوشش اومد هستی اینجا با مادر بزرگم عکس گرفته .ببینین چه نازی کرده و این هم یه عکس متفاوت از هستی در حال چادر سرکردن   ...
25 آبان 1392

ایام محرم تسلیت باد

باسلام.امیدوارم که حالتون خوب باشه ماه محرم از دیروز شروع شده و روزا یه حال و هوای دیگه داره.منو بابایی و هستی برا محرم آماده شدیم و دوست داریم عزاداریها رو شرکت کنیم البته هستی وقتی میخاد بیرون بره هیج لباس گرمی نمیپوشه و به هیچ صراطی مستقیم نیست. و کلی منو بابایی باهاش دعوا داریم و موندم تو این روزا باید چیکار کنم؟؟؟؟ و تازه گیر میده که برام عروسکی بخرین (بستی عروسکی)و این مازاد بر ماجرا میشه و حسابی مارو کلافه میکنه .تازه اگه براش نخریم میزنه زیر گریه و حسابی اشک میریزه .برا همین سعی میکنیم باانواع خوردنیهای دیگه مشغولش کنیم تا یاد بستنی نیافته.هستی خوشگلم باندازه تمام دنیا دوست دارم و فقط قلبم براتو و بابایی میزنه ...
18 آبان 1392

دلتنگی

باسلام .چند روزه که هستی من مدام برای مهد کودک رفتن بهانه میگیره.چشماش پر اشک میشه و از من میخاد مهد نبرمش ولی خدا میدونه چاره ای ندارم و نمیدونم با این وضعیت چیکارکنم.صبح ها برا باباش گریه میکنه  و وقتی بابایی یواشکی میره برا مهد گریه میکنه و میگه نمیخام برم.حسابی حالم گرفتست و این قضیه منو ناراحت کرده .دیشب با عمورضا و عمه هستی رفته بودیم پارک ولی هستی تمام بهانه میگرفت .نمیدونم داره دندون در میاره یا مریضه .از خدا میخام پشت و پناهش باشه ...
3 مهر 1392

عید فطر مبارک

ایشالا نماز روزتون قبول حق باشه.از کسایی که برای هستی زحمت کشیدن و پیامک زدن تشکر میکنم .ممنون که ما رو تنها نزاشتین ...
20 مرداد 1392