هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

هستی دختر مامان و بابا

بدون عنوان

    سلام.امروز20/7/91.قراره بعد از ظهر راه بیافتیم به طرف تهران .فردا عصر بلیط هواپیما داریم برا ارومیه.خیلی خوشحالم که دارم میرم مامان بزرگ و بابابزرگمو ببینم.دلم براشون تنگ شده راستی نگفتم که خاله هام تو تهران منتظرم هستن .دلم برااونا هم تنگ شده.دیگه باید برم .هفته دیگه ایشالا میام براتون تعریف میکنم که چطور بود فعلا بای بای ...
20 مهر 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان امروز20/6/91 .مامان بزرگت روز 16/6/91 رفت . خيلي دلم براش تنگ شده .ت. هم دلت براش تنگ شده چون همش ميري در اتاقشو ميزني .باهات خ بازي ميكرد .بهت ميرسيد برات غذاهاي خوشمزه درست ميكرد و .... ولي مامانت يكم كه چه عرض كنم خ بي دستو پاست .هوا كه الان سرد شده سرما خوردي و بد غذا .ماماني نگرانته چون خيلي فعاليت ميكني و چيزي نميخوري بجز جي جي.ديروز كه باز مثل هميشه تا ديدي من روسري سر كردم  شما هم هوس كردي و جلو اينه خودتو برانداز كردي .وقتي هم ميگم ماشالا و ميزنم به تخته تو هم پشت بند من تكرار ميكني.اين شيطونيات و يا لوس شدنات و شيرين شدنات حسابي مارو ميخندونه .ايشالا هميشه لبت خندون باشه و خوش باشي.فداي تو مامان ليلا &...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

  سلام دختر گلم امروز پنج شنبه 9/6/1391 . صبح با مامان جونیت رفتیم سبزی خریدیم .چون مامان جونیت میخاد بره و داره برام سبزی قورمه خرد میکنه و میزاره  تویخچال. .هستی جونم مامان وقتی بره منو تو باز تنها میشیم. کاش نزدیکمون بودن تا میتونستیم زود زود همدیگه رو میدیدیم ولی افسوس که نمیشه . خوب حالا از غم و غصه بیا بیرون.بابایی شما رو برد بهداشت .اونجا وزنت کردن و گفتن که خوبه .خدارو شکر من خیلی نگرانت بودم خوشگل مامان. بابایی رفته برات یه صندلی کوچولو خریده .حسابی با صندلیت مشغولی و بلد نیستی درست روش بشینی . .همش از روش میفتی همش میخای روی صندلی تاب بازی کنی و به قول خودت عبو( یعنی تاب تاب عباسی) .دوست دارم امید زند...
9 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام دختر گلم .       امروز5/6/91.وقتی خاله هات اینجا بود کلی کلمه بهت یاد دادن مثل صدای گرگ ،گوسفند،زنبور، سگ .اونقدر شیرین صداهاشو نو تکرار میکنی که نگو.تامیگم گرگه چی میگه زود لباتو غنچه میکنی و زوزه میکشی .خلاصه بعدش هم کلی ذوق میکنی وقتی که من روسری سرم میکنم دوس داری تو هم سرت کنی و اونقدر منو وبابایی رو بااین کارت میخندونی که نگو .دختر نازم ایشالا همیشه شاد و خوشحال باشی و خنده از لبات  نره.مامان لیلا            ...
5 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام دختر گلم . امروز ٣١/٥/٩١.دیروز ١٤ ماهت تموم شد و وارد ماه ١٥ شدی .راه رفتنت خوب شده و کمتر میفتی .با خاله هات که برا دیدنت از تهران اومدن حسابی بازی میکنی . بهشون حسابی وابسته شدی مخصوصا به سارا.موندم اگه برن میخای چیکار کنی .ایشالا همیشه خوشحال باشی و خنده از لبات نره .دوست دارم. مامان لیلا       ...
31 مرداد 1391