بدون عنوان
سلام دختر گلم
امروز پنج شنبه 9/6/1391 .
صبح با مامان جونیت رفتیم سبزی خریدیم .چون مامان جونیت میخاد بره و داره برام سبزی قورمه خرد میکنه و میزاره تویخچال..هستی جونم مامان وقتی بره منو تو باز تنها میشیم. کاش نزدیکمون بودن تا میتونستیم زود زود همدیگه رو میدیدیم ولی افسوس که نمیشه. خوب حالا از غم و غصه بیا بیرون.بابایی شما رو برد بهداشت .اونجا وزنت کردن و گفتن که خوبه .خدارو شکر من خیلی نگرانت بودم خوشگل مامان. بابایی رفته برات یه صندلی کوچولو خریده .حسابی با صندلیت مشغولی و بلد نیستی درست روش بشینی ..همش از روش میفتی همش میخای روی صندلی تاب بازی کنی و به قول خودت عبو( یعنی تاب تاب عباسی).دوست دارم امید زندگیم .
مامان لیلا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی